محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

تقارن دنداني!

سلام به همه! بالاخره دندون دوازدهم هم جوونه زد و حالا يه نظم جديد برقرار شد، شيش تا بالا، شيش تا پايين، تو هر كدوم سه سمت راست و سه تا سمت چپ! به به چه تقارني! آدم كيف ميكنه! واقعا كارهاي خدا رو ميبينيد؟! حواسش حتي به دندون درآوردن ني ني ها هم هست! خدا شكرت كه علاوه بر اين 12 تا دندون، نعمت سلامتي و شادي رو به ما دادي! خودت مواظب همه ني ني هاي معصوم باش و به همه ني ني ها و ماماني و بابايي شون سلامت و شادي بده!
27 مهر 1391

نکات دیگه!

سلام به همه! خدا چقده همه دوستای گلم تیز هوش و باهوشن! میگن مغر ایرانی یه چیز دیگه است شما بگید نه! حالا چي جايزه بدم؟! عجب حرفي زدم! يكي دو نفرم نيستن كه! بايد به همه دوستاي گلم جايزه بدم! اصلا ميگم جايزه رو فقط حضوري با كارت شناسايي معتبر بايد بيايد از خودم بگيريد! آخي اينم حل شد! خوب حالا اصل ماجرا، آخه چی بگم از نکات دیگه اون عکسه که دلم خونه! مامانی و بابایی چند وقته گیر دادن به موهای من! دوبار هم بردنم آرایشگاه یه بار مردونه، یه بار زنونه! ولی من در هر دو بار هوشیارانه عمل کردم و با جیغ و داد نذاشتم بلایی سر موهام بیارن! ولی چی بگم که یه روز دیدم دوتایی با ماشین اصلاح بابایی دارن به طرفم حمله میکنن! یکی دست و پام...
26 مهر 1391

11=9+2

سلام به همه! من همينجوري افتادم رو دور جديد دوندون درآوردن! امشب دهمين و يازدهمين دندون من هم كشف شد! دندونهايي كه اون عقبن و به راحتي ديده نميشن، براي همين كشف اونها نياز به گشت و گذار انگشتهاي ماماني و بابايي تو دهن من داره كه دوباره اين گشت زني ها شروع شده! حالا منتظر دوازدهمين مرواريد هم هستم تا تقارن دندوناي جديد كامل بشه! و به همين منظور گشت زني هاي مداوم نيروهاي خودجوش خونه ما لابلاي دندوناي من همچنان ادامه داره!   نهمين دندون در گوشه پايين سمت چپ دهن خندون من خودنمايي ميكنه! اين عكس حاوي يه سري نكات ديگه هم هست كه هركس تونست حدس بزنه چيه يه جايزه داره! ...
23 مهر 1391

كلاه هايي كه سر من گذاشتند!

سلام به همه! وقتي به خاطرات 15 ماه گذشته فكر مي كنم، مي بينم ماماني و بابايي چه كلاه هايي سرم گذاشتن! كلاه هاي تنگ و گشاد! كلاه هاي رنگي يا سفيد! كلاهاي حوله اي يا پارچه اي! و خلاصه هر كلاهي كه دستشون اومده گذاشتن سر من! ببينيد بد نيست! خودش مرور خاطرات 15 ماه گذشته من و ماماني و باباييه!   وقتي كوچولو بودم ميرفتم حموم از اين كلاههاي گشاد سرم ميذاشتن!   عروسك!   حتي تو خواب هم كلاه سرم ميذاشتن!    اين كلاه حوله اي هم بعد حموم سرم ميذاشتن!   آخي اين عكسه! با اينكه كلاه گذاشتن سرم ولي خيلي دوستش دارم!   اينم از اون كلاههاي گشاد گرم و نرم بود! يادش بخير! ...
22 مهر 1391

سورپرايز روز كودك!

سلام به همه! بازم امروز روز من بود! خدا چه خبره اين دنيا؟! اون هفته روز دختر بود و كلي دوستاي گلم بهم تبريك گفتن! امروز حالا روز كودكه بازم شد روز من! ممنون از همه تبريكاهاتون، منم به همه دوستاي گل و ني ني هاي مهربون تبريك ميگم! و اما سورپرايز من براي ماماني و بابايي تو روز كودك! امروز نهمين دندون من كشف شد! البته اين مرواريد جديد رو چند روزي تو دهنم قايم كرده بودم براي امروز! سرشب كه داشتيم با بابايي بازي ميكرديم، يه دفعه چشمش به دندون جديدم افتاد و بازم تو خونه شوري به پا شد!! خوب اينم كادوي من تو روز كودك، به ماماني و بابايي! ما كه روز كودك هديه اي نگرفتيم!
17 مهر 1391

قايم موشك بازي كودكانه!

سلام به همه! من تازگيها ياد گرفتم با ماماني و بابايي قايم موشك بازي كنم! يه جوري هم قايم ميشم كه هيچ  كس نميتونه منو ببينه و پيدا كنه! فيلمشو ببينيد! لینک مستقیم برای دیدن فیلم قایم موشک بازی! ...
14 مهر 1391

بازم محبتهای بی انتهای من!

سلام به همه!  من از دیروز بعد از مدتها تمرین و ممارست! یاد گرفتم مامانی و بابایی رو ببوسم! بعدشم یاد گرفتم که از دور بدو بدو بیام بغلشون کنم! البته چون خیلی سنگین هستن نمیتونم جابجا شون کنم! فقط همونجایی که نشستن میرم میبوسمشون و بغلشون میکنم! تازه اگه بگن یاالله باشون دست هم میدم! حالا اینقده ذوق میکنن که نگو، میگم اینا از کودکی کمبود محبت داشتن ها! شما بگید نه!
12 مهر 1391

محبتهاي كودكانه!

سلام به همه! تازگي ها من احساس محبت خاصي به ماماني و بابايي پيدا كردم! آخه متوجه شدم ماماني و بابايي خيلي نياز به محبت من دارن! فكر ميكنم از كمبود محبت رنج ميبرن! خوب شايدم اين مسأله ريشه تو دوران كودكي شون داره!! اين روزا هر وقت يه كار محبت آميز ميكنم ماماني و بابايي خيلي شاد ميشن و از ذوق كلي غش و ضعف ميرن! يكي از كارهام رو با يه فيلم مستند بهتون نشون ميدم، تو اين فيلمه هر وقت دارم يه چيزي ميخورم، ميبينم بابايي يه گوشه نشسته و منتظره يكي بهش توجه كنه! من دلم براش ميسوزه و هر چي تو دهنم دارم ميخورم و زود درميارم ميدم بابايي بخوره!   لينك مشاهده فيلم محبت كودكانه من! ...
9 مهر 1391